دوستی میگفت بهشت زهرا(س) که رفتی،
فکر کن!
مجسم کن که بالای هر مزار شهیدی ، خود آن شهید ایستاده و در چشمانت زل میزند!
میگفت دو هفته که این کار را کنی،
هفته سوم نتیجه اش را میبینی!...
« بسم الله الرحمن الرحیم »
چند دختری که در عرف جامعه به آن خوش حجاب نمیگویند،
کنار قبر شهید گعده گرفته بودند؛
اولش کمی از خنده ها و شوخی کردن هایشان با هم سر قبر شهید ناراحت شدم..
کمی که فکر کردم دیدم چقدر هم اتفاقا میتواند دل نشین باشد این جمع خودمانی آن ها با شهیدشان!
گویی سه دختر جوان با یک شهید نشسته اند و دارند گل میگویند و گل میشنوند!
حس خوبی بود
این که مجسم کنی شهید را
دوستی میگفت بهشت زهرا(س) که رفتی
فکر کن!
مجسم کن که بالای هر مزار شهیدی ، خود آن شهید ایستاده و در چشمانت زل میزند!
میگفت دو هفته که این کار را کنی،
هفته سوم نتیجه اش را میبینی!
و چقدر دل نشین میشود زندگی با طعم نگاهِ شهید...
نه آن نگاهِ غضبناکی که در فیلم ها و سریال ها نشانم داده اند؛
نه!
آن نگاه معصوم یک جوان حزب اللهی که تازه محاسن صورتش کامل شده ، یک شهیدِ آرام را میگویم!
به توی غرق گناه، به منِ غرق گناه!
نگاهی که هر لحظه فریاد میزند دستانت را به سمت من دراز کن!
آغوش من برای تو باز است..
تو هم غرق در آغوشِ خاکی شهید بشوی ، شاید تو هم کمی خاکی شوی!
و چه پناهی؛
و چه آغوشی بعد از آغوش مادر ، میتواند جبران اشک های من باشد ، جز آغوشِ آغشته به خون تو..
چه رویای زیبایی . . .
ای کاش هر روزِ هفته ، پنج شنبه ، غروب بود . . . !