سومین باری بود که سوار آن تاکسی می شدم، راننده، طبق معمول در ابتدا، ضبط را روشن کرد و به راه افتاد... موسیقی مبتذلی که خواننده اش خانم بود! پخش می شد. بنده نیز طبق معمول متذکر شدم که: «ببخشید لطفاً ضبط را خاموش کنید». راننده با شنیدن این حرف به شدت عصبانی شد و شروع کرد به داد و بیداد کردن! که: «وفاته؟؟ وفاته؟؟ شما هر دفعه سوار ماشین ما شدید گفتید ضبط رو خاموش کن، مگه وفاته؟ من چهارده ساعت پشت فرمان میشینم جون میکنم و.... اگر اینطوریه از خونه بیرون نیاید و سوار تاکسی نشید!» و با ضربه ای محکم ضبط را خاموش کرد.
من که تا الان سکوت کرده بودم، با خونسردی گفتم «بله وفات است! دین برای بعضی ها مرده، غیرت مرده، حیا مرده! آقای محترم، بنده پول داده ام تا با آرامش به مقصد خود برسم، شما هم حق ندارید در تاکسی که یک وسیله عمومی است موسیقی بگذارید و حق هم با مسافر است.» و راه ادامه داشت، بد و بیراه های راننده به زمین و زمان را، پایانی نبود...
آری، این است اندر احوالات بعضی راننده تاکسی های این شهر.